قسمت ششم :روزهای خوب و فراق و ادامه ماجرا
همه چیز خوب پیش میرفت کم کم بهش علاقه مند شدم و هر روز میرفتم و مطالبش رو میخوندم هم مطالب جدیدی که تو وبلاگش مینوشت هم پیامها و کارتهایی رو که برام فرستاده بود .رابطمون خوب بود و همدیگرو میدیدیم روز به روز، علاقه ی من بهش بیشتر و بیشتر میشد، تا جایی که وقتی صداشو نمی شندیم و یا بیخبر ازش می موندم دلتنگ و نگرانش میشدم
و این روز های خوب حدودا سه ماه ادامه داشت و خاطرات شیرینی داشتیم تو این سه ماه و میخوام ماجرا ها و مسائلی که تو این مدت اتفاق افتاد رو روایت کنم که شامل عاشقانه ها و دلنوشته های بسیار بسیار زیبایی میباشد که عنوان خواهم کرد هر چند برام خیلی سخته مطرح کردن این نوشته ها، روزهایی بود که با خوندن این مطالب زیبا دلگرم میشدم اما این روزها برام خیلی سخته
بعد از این سه ماه روزهای خیلی بدی رو سپری کردم که بدترین روز های زندگی من بوده تا همین حالا اسم این پست رو میزارم : فراق
و اتفاقات مربوط به اون رو در پست های مختلف خواهم گفت
و بعد از اون ادامه ی ماجرا رو تا پایان خواهم گفت
و در پست بعدی به عاشقانه ها ی مربوط به روز های خوب خواهم پرداخت
دوشنبه 7 مرداد 1392 - 6:40:22 PM