×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت بیست و یکم وادامه ی ماجراهای فراق

 

بعد از گذشت سه ماه که ازش بیخبر بودم و تنها پل ارتباطی من با انتظار خط تلفن همراهش بود که اونم دست خاله بود ،یه ایمیل ساختم و مسیج کردم واسه خاله ازش خواهش و تمنا که خاله تو رو خدا ایمیل منو برسون به انتظار ،در جواب گفت که من نمیتونم و جواب تلفن ما رو هم، نمیده

دیگه بدتر بیخبری دلواپسی دلتنگی و اینکه چرا بعد از گذشت سه ماه از رفتنش چرا هیچ تماسی باهام نگرفته داشت دیوونم میکرد .کارم شده بود غصه خوردن و گوش کردن به آهنگهای غمگین و اشک ریختن یه آهنگ رو که خیلی غمگین بود و حرف دل منو میزد هزار بار شاید هم بیشتر گوش میدادم تا یه آهنگ دیگه ای که بیشتر حرف دلمو بزنه پیدا کنم

دیگه حوصله ی هیچ چیز و هیچکسی رو نداشتم نه حوصله ی کار نه ورزش ،گوشه گیر شده بودم و کمتر با کسی حرف میزدم سیگار پشت سیگار .تا نیمه های شب بیدار بودم و خوابم نمیبرد و همش به انتظار فکر میکردم هر شب با گریه می خوابیدم .حتی توی خواب هم دلتنگش بودم و دنبالش میگشتم انگار که این غم و دلتنگی و فراق توی خواب هم با من بود خواب و بیدار نداشت این غم و این دلتنگی

هر کسی که بهم میرسید و حال و روزم رو میدید تعجب میکرد و میپرسید چی شده چرا به این روز افتادی ؟ چرا اینقدر شکسته شدی ؟ چی به سرت اومده ؟ نکنه بیماری و داری پنهان میکنی ؟ وزنم اومده بود پایین  اون چهره ی خندان و شاداب تبدیل شده بود به یه چهره ی شکسته و خسته  انگار که چند سال پیر تر شده باشم .بعد یه مدت سر درد گرفتم طوری که مدام سرم درد میکرد و سر خود مسکن مصرف میکردم تا سردردم کمتر بشه و چیزی نفهمم

یکی دو ماه  هم به همین منوال گذشت و یه روز که اومدم یاهو دیدم یکی برام آف گذاشته : سلام من خوبم نگران نباش

این یه جمله ،بیشتر نگرانم میکرد ،در جواب نوشتم شما ؟ چرا خودتون رو معرفی نکردین ؟

اما جوابی نیومد تا یکی دو هفته بعد که دیدم نوشته :من انتظار هستم  چه خبره چرا اینهمه شلوغش کردی ؟؟!!! من  گوهردشت نمیام.... ها ،

من هم روز میومدم از دلتنگیام بهش میگفتم، چه ها که براش ننوشتم ،اگر سنگ بود آب میشد .جرات هم نمیکنم بپرسم کجایی ؟ چکار میکنی ؟ چرا تماس نمیگیری ؟ دلیلشم اینه که یه حرفایی بهم زده بود  که نمیتونم عنوان کنم ،و من هم بخاطر اینکه خطری تهدیدش نکنه دست به عصا بودم و مواظب که مبادا حرفی بزنم براش دردسر درست بشه،

خدایا فقط تو میدونی که من چی کشیدم و چه کرد در حق من این زن

فقط یکبار دیگه برام آف گذاشت و بعد از اون دیگه خبری نبود هر وقت میومدم نت تا صفحه ی یاهو مسنجر باز بشه میمردم و زنده  میشدم با هزار امید که حتما برام آف گذاشته اما هیچ خبری نبود

تا اینکه گذشت و به  خاله مسیج دادم که خاله چه خبر هیچ خبری از انتظار نیست بیشتر از دو ماهه که یاهو نیومده  شما ازش خبری ندارید ؟ نگرانشم

خاله جواب داد  : خبر مرگش داره بر میگرده بزار برگرده ،یا... تو رو، انتخاب میکنه یا ما رو !!! از این حرف خاله پیدا بود که شوهر کردن انتظار یه دروغ بیشتر نبوده ،مثل هزاران دروغی که انتظار به من گفته بود که توضیح خواهم داد در قسمت های بعدی

وقتی این خبرو شنیدم خیلی خوشحال شدم ،سر از پا نمیشناختم دیگه غم و غصه هام کمتر شده بود و مسکن مصرف نمیکردم و سردرد هام خیلی کمتر شده بود  

تا اینکه یه روز که اومدم یاهو دیدم چراغش روشنه  .انگار که چراغ عمر منو روشن کرده باشن مثل اون تشنه ای که تو بیابون از تشنگی رو زمین افتاده و داره جون میده ناگهان رطوبت رو رو لبهاش احساس میکنه یکی سرش رو  زانو گرفته و با یه دستمال خیس لبهاشو مرطوب نگه میداره و اونی که در حال جون دادن چشماشو باز میکنه و امید دوباره ای پیدا میکنه واسه زندگی

اما هر چی پیام دادم جواب نداد ،قسمش دادم  جواب داد ،فقط یه جمله: الان نمیتونم حرفی بزنم و یه قراری گذاشت واسه چت

سر قراری که داشتیم  آنلاین شدم دیدم چراغ روشنه اما جواب نمیده ،و هی چراغش روشن و خاموش میشد یکی دو جمله بیشتر نگفت و یکی از جمله هاش این بود که ایران هستم نگران نباش

وای از شنیدن این جمله میخواستم بال در بیارم بهش گفتم حتما باهام تماس بگیر

یکی دو هفته ای گذشت تا یه روز که وسط بیابون بودم ،و جایی که آنتن دهی خوبی نداشت. البته بخاطر موقعیت شغلی که داشتم ، تلفنم زنگ خورد ،شماره آشنا نبود گوشی رو برداشتم.خودش بود 

... و ادامه ماجرا در قسمت بعد

دوشنبه 22 مهر 1392 - 10:00:12 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://donyayeman.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 26 مهر 1392   2:08:39 AM

غم که نوشتن ندارد

نفوذ می کند در استخوان هایت جاسوس میشود در قلبت... آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون!!! آری

http://zakhmiedel.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 24 مهر 1392   3:21:09 PM

قلبم انقلاب می کند وقتی
امتداد دستهایم به دست هایت نمی رسند
هجرت من ،
جام شوکرانی ست که با تمام وجودم سر کشیده ام
اکنون!
بر انبوه آرزوهایم کبریت می زنم !
و قلبم را آتش می زنم
حیف خواهد شد....
خانه ات را می سوزانم !
و این ثمره ی استکبار توست بر مهربانی هایم.

آمار وبلاگ

29422 بازدید

33 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

180 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements