ادامه از قسمت قبل .... صبح که از خواب بیدار شدم و دیدم که پیام داده ،قبل از رفتن گفتم انتظار ،من تحمل بیخبری رو ندارم ،دلواپسی منو از پا در میاره قسمش دادم بخدا ،و ازش خواستم که هیچوقت منو از خودش بیخبر نزاره دو روز گذشت و هیچ خبری ازش نبود و خط های تلفنش خاموش....،روز سوم تلفنم زنگ خورد خودش بود ،سلام و احوال پرسی و گفت که رسیدم حالم خوبه نگران نباش پیش خانوادم هستم چقدر از شنیدن صداش خوشحال بودم و از اینکه بعد از مدتها خانوادش رو دیده .دوباره ازش خواستم که بیخبرم نزار قبل از رفتنش و بعد از اونهمه نامهربونیایی که در حقم داشت و من هم بی تابی میکردم و التماس که تنهام نزار ،دوستت دارم عاشقتم. یه روز یه پیامی برام فرستاد که بعد از سه ماه نامهربونی باعث دلگرمیم شد و از اونجایی که گفته بود از سفر برمیگرده کمی احساس آرامش میکردم و خوشحال بودم جای دوری نمی روم اصلا جایی نمی روم که تو نباشی نهایتش می روم تا ته دلتنگی همه ی راهها به تو ختم میشود بر میگردم زانو میزنم تا باور کنی ،که همه ی رفتنهای من به تو ختم می شود پس نگران نباش من حتی اگر بخواهم ،دور تر از تو باشم خدا نمی گذارد همه ی راه ها را جوری کج میکند که به تو ختم شود ما تنها خطوط موازی هستیم که در کنار ،دوست داشتنهای اتفاقی و بی دلیل به هم می رسیم نگران هیچ رفتنی نباش ،نه اینکه بتوانم بروم .... نه ،پای رفتن ندارم پاهایم کنار دلت جا مانده یه هفته گذشت ،دو هفته ،سه هفته ....اما هیچ خبری نشد قرار بود بعد از دو یا سه هفته بر گرده ،دو تا خط تلفن داشت یه ایرانسل یه همراه اول .به ایرانسلش زنگ زدم دیدم روشنه اما جواب نداد بعدش یه پیام اومد برام اما از اونجایی که حواسم به صندوق پیام نبود و پر شده بود نتونستم پیام رو بخونم .دوباره زنگ زدم اما دیدم خاموشه .... خیلی نگران شدم اما اینکه صندوق پیامم پر بود دلیلش این بود که همه ی پیامهاشو تو گوشی نگه داشته بودم و دلم نمی اومد پاکشون کنم و هر روز میرفتم سراغ پیامها و میخوندمشون ،دلتنگش بودم بدتر از همه دلواپسش که نکنه اتفاقی براش افتاده یک هفته بعد زنگ زدم به همراه اولش ، سفارش کرده بود که به همراه اولش زنگ نزنم تحت هیچ شرایطی !!!! اوضاع خوبی نبود دلواپسی و نگرانی داشت دیوونم میکرد دو سه بار زنگ زدم اما کسی جواب نداد ،بیشتر نگرانش شدم ،چند ساعت بعد دوباره زنگ زدم ،یه خانومی تلفن رو جواب داد یه خانوم جوان ،صداش برام آشنا نبود سلام و احوالپرسی کردم و قبل از اینکه حرفی بزنم عذر خواهی کردم که ایجاد مزاحمت نکرده باشم گفتم ببخشید میخوام با انتظار صحبت کنم .در جواب گفت دیگه به این خط زنگ نزن ایران نیست و داره شوهر میکنه پشت فرمون بودم ،نمیدونم چطور زدم کنار تا یک ساعت سرم رو فرمون بود و هیچ حرکتی نداشتم دستام بی حس شده بود و همینطور مونده بودم و این داستان ادامه دارد
قسمت بیست و یکم وادامه ی ماجراهای فراق
قسمت بیستم و ادامه ی ماجرا های فراق
29407 بازدید
18 بازدید امروز
108 بازدید دیروز
165 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian