×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت پانزدهم و نامهربانیها

نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که خواهرا یکی یکی پروفایلهاشون رو بستن از سایت رفتن ،بی حوصله شده بود دیگه کمتر جواب تلفنام رو میداد ،مسیج هم میدادم سخت جواب میداد

بدجور بهم ریخته بودم نمیدونستم چی شده بود  که اون تصمیم رو گرفته بود و به لیلیان گفته بود میخوام ولش کنم  من هم اوضاع خوبی نداشتم فکر از دست دادنش و حرفی که زده بود دیوونم میکرد دوسش داشتم حالا دیگه عاشق بودم و شیدا

وقتی ازش میپرسیدم چرا باهام اینجوری برخورد میکنی ؟ تنها جوابش این بود : که حوصله ندارم  من همینم من همینطوری هستم یا باید این وضع رو تحمل کنی یا بری سراغ یکی دیگه !!! اومدم و اون عاشقانه ترین عاشقانه رو نوشتم و بهش زنگ زدم و گفتم: میخوام حرف دلمو بهت بزنم و شروع کردم به خوندنش

تو آمدی و عشق را پیدا کردم

آن عشق بی معنا برایم با معنا شد

و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت

والی ......آخر   که در پست سیزدهم بصورت کامل نوشتم

بهش گفتم یادته این پیغامو برام فرستادی ؟ وقتی این پیغامت رو خوندم اشک تو چشام حلقه زد و با خودم تصمیم گرفتم تا آخر عمرم بهت وفادار باشم البته اینی که میگم خاصیت عشقه نه اینکه بخوام تصمیمی بگیرم و عهد کردم که همیشه باهات مهربون باشم

گفتم انتظار ،حالا این حرف دل منه : بمان

و در حق دلم عاشقی کن

چیزی نگفت و خداحافظی کردیم .دیگه نمیومد همو ببینیم  و من هر چی اصرار میکردم امتناع میکرد و میگفت حوصله ندارم !!!! ...دست از سرم بردار

از من اصرار و از او امتناء

خلاصه که روز های خیلی بدی بود . هزاران سوال بیجواب تو ذهنم نقش میبست و همه ی ذهنم در گیر این موضوع بود که چرا باهام این طوری رفتار میکنه ؟؟؟؟

من که در حقش نامهربونی نکردم

من که باهاش تندی نکردم

من که به غیر او فکر نکردم ؟؟؟

پس چرا ؟؟؟

چرا ؟ و هزاران چرا ؟؟؟؟

و این نامهربونیها حدودا سه ماه طول کشید

و تو این سه ماه فقط یکبار دیدمش اونهم با اصرار و التماس من چند بار قرار گذاشتیم که همو ببینیم و هر بار به دلیلی نیومد صبح تا شب منتظر صدای زنگ تلفن یا پیام بود  اما هیچ تماسی نبود

شب که میشد بهش پیام میدادم و میگفتم امروز هم با انتظار تموم شد اما نیومدی و دلتنگی من بیشتر شد

خلاصه بعد از چهل و پنج روز اومد و همدیگرو دیدیم و این آخرین دیدار ما بود

وقتی اومد یه حرفی بهم زد که آتیشم زد برگشت گفت : عشق برف روی شیروانیه !!!!!آفتاب که میخوره آب میشه

من هم در جواب گفتم عشق برف روی شیروانی نیست عشق دوست داشتنه محضه اما اونی که آب میشه جسم رنجور و خسته ی منه

جسم و روح خسته ی  من این همه دلتنگی و ندیدنت رو نداره   

خلاصه روز ها و شب ها میگذشتن و هر روز فاصله ما بیشتر و بیشتر میشد و دلتنگیهای من بیشتر و بیشتر

با همه ی نامهربونیا بازم دوسش میداشتم و هر روز بهش میگفتم دوستت دارم حتی نامهربونیات رو

درست از زمانی که فهمید من دلبستش شدم نامهربونیاش شروع کرد ،قبل از اون وقتی مشکلی پیش میومد کوتاه میومد و رفتارشو اصلاح میکرد و همه چی عادی میشد اما از زمانی که فهمید دلداده شدم نامهربونیا و کم محلیاش شروع شد

تا جایی که برگشت بهم گفت مواظب رفتارت باش !!!!لب مرزی

بهش گفتم آخه من از تو چی میخوام که لب مرز باشم ؟؟؟؟ فقط میخوام ببینمت دلتنگتم تنها گناه من دوست داشتنش بود و بس

این خواسته ی زیادی بود ؟

میگفت اظطراب دارم وقتی بیرون میام واسه دیدنت ،گفتم باشه من جلو نمیام یه جایی قرار میزاریم کنار خیابون وایمیسم

بیا با ماشینت یه توفقی کن و رد شو برای چند ثانیه فقط ببینمت !!!

آیا این خواسته ی زیادی بود ؟؟؟/

اگر دوسش نداشتم که دلتنگش نمیشدم ،میشدم ؟

خلاصه که دنبال بهونه بود که بهم بزنه دیگه جواب تلفنم نمیداد و رد میداد !!!و من همینطور مونده بودم ،خدایا این چرا اینطوری رفتار میکنه

چرا اینقدر با من سرد شده ؟؟؟

بهش گفتم انتظار چرا باهام سرد شدی ؟؟ برگشت با یه لحن تندی گفت ؟؟ میخوای سرد شدن رو نشونت بدم

گفتم خدا خیرت بده .نه ،من به همینشم راضیم

کلافه و بیقرار بودم چقدر دوسش میداشتم بی ریا و صادقانه

من براش تو مهربونی از پدر  مهربونتر

تو رازداری از یه خواهر رازدارتر

تو تعصب از یه برادر با غیرت تر

تو دلواپسی از یه مادر دلواپستر

تو این مدت گاهگاهی پیام میداد تلفنی

چون دیگه تو سایت نبود و من هم بخاطر اینکه خیالش راحت بشه اومدم سایت و پروفایلم رو حذف کردم البته قبلش تمام پیامها و عاشقانه ها رو یادداشت کردم و  پاک کردم. چقدر برام سخت بود که پیامها رو یکی پس از دیگری حذف میکردم اشک تو چشام حلقه  میزد و  رو گونه هام جاری میشد

گاهگاهی مسیج میدا د تو این مدت که حدودا سه ماه طول کشید 

دیگه حوصله ی نوشتن این پیامها رو اینجا ندارم

اینها هم دست کمی از عاشقانه ها ندارن اما دیگه حس و حال نوشتنشون رو ندارم ...... چون یاد آوری این روز ها و این خاطرات و این عاشقانه ها تا اینجا برام خیلی دشوار بوده و هست و خواهد بود

زخم شمشیر رفیق درمان نداره

یادگار من از این عشق خنجری آلوده به زهر جفاست

که زخمی رو به یادگار روی قلبم برای همیشه حک کرده

که به یادگار مونده

تو این سه ماه چند باری بهم پیام داد که من دیگه نمیتونم ادامه بدم، یا تحملم کن همینطوری که هستم .و شرط تعیین کرد که

دیدن نداریم تماس تلفنی فقط هفته ای یک روز و مسیج هم فقط شب بخیر

من هم اعتراض کردم و تماس تلفنی رو به دو سه روز یکبار رضایت داد

چند باری هم دعوامون شد و گفت من تمومش کردم

اما باز من التماسش میکردم و رضایت میداد همینطوری ادامه پیدا کرد تا اینکه گفت میخوام برم سفر

مطالب دیگه ای لابه لای این مطالب هست که بعدا خواهم گفت

سه شنبه 5 شهریور 1392 - 3:45:29 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

-

ارسال پيام

شنبه 9 شهریور 1392   3:45:30 PM

salam man ghesatono donbal mikonam.khili dardnake.nemidonam chera hamash adamaye bavafa be post adamaye bivafa mikhoran.

درود بر کسانی که

از پاکیشان دوستی آغاز می شود

از صداقتشان دوستی ادامه می یابد

و از وفایشان دوستی پایانی ندارد

ارسال پيام

جمعه 8 شهریور 1392   11:51:35 AM

چقدر سفت شده است پدال دوچرخه ی دونفره ی عشقمان !
یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم
شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی … !

آمار وبلاگ

29423 بازدید

34 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

181 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements