×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت بیستم و ادامه ی ماجرا های فراق

از شنیدن اون خبر ،خبر اینکه داره ازدواج میکنه یخ کردم  ،آخه چطور میتونه اینکارو بکنه ؟ قرار ما این نبود قبل از رفتنش بهم گفت برمیگرده ،بهم گفت همه ی راها به تو ختم میشود !!!نگران هیچ رفتنی نباش بر میگردم زانو میزنم تا باور کنی همه ی رفتنهای من به تو ختم میشود !!!! پس چی شد ؟ حالا باید از غریبه که نمیدونم کی هست بشنوم که داره ازدواج میکنه ؟ اصلا اون خانوم کی بود و چرا تلفن انتظار دست اون خانوم بود ؟؟

برام جای سوال داشت و نگرانی ؟ نگرانی از این بابت که  مطالبی هست که نمیتونم بگم و این مطالب خیلی پیچیده تر از اون چیزی هست که بشه تصورش رو کرد !!!! 

من موندم و یه دنیا تنهایی و هزاران سوال و نگرانی ها که روزم رو مثل شب تیره و تار میکرد ،چرا باهام تماس نمیگره ؟ آیا اتفاقاتی افتاده که من ازش بیخبرم ؟ آیا مجبورش کردن که اینکارو بکنه ؟ یعنی شوهر کنه ؟  با کی ؟ کجا ؟ چرا ؟

از طرفی هم قبلا بهم گفته بود خانوادم به انتخاب من احترام میزارن ،خیالت راحت باشه امیر برو و باهاشون در ارتباط باش !!!!

خوب اگر خانوادش مجبورش کردن به اینکار و چاره ی دیگه ای نداره و نداشته ،حداقل میتونست یه تماسی باهام بگیره و جریان رو شرح بده ،اما اینکارم نکرده ؟ چرا ؟؟؟

خلاصه که بدترین روزهای زندگی من بود تا به ایجا روزهای فراق و بیخبری .نه نشونی ازش دارم چون ایران نیست نه شماره ی تماس نه پروفایلش تو سایت ،نه ایمیل که بتونم ازش خبری بگیرم .فقط تنها راه ارتباطی من تلفن همراه اولشه که اونم دست یه خانوم جوانی بود که نمیشناختمش و ازم خواسته بود دیگه مزاحم نشم !!!!

بعد از چند روز اومدم دو.باره مسیج دادم که میخوام با انتظار صحبت کنم ،اینبار به نظر میومد که تلفن دست یکی دیگه هست چون نشناخت و پرسید شما کی هستین چیکار با انتظار دارین ؟؟ تو تماس قبلی خودمو معرفی کرده بودم به اون خانوم جوان

دوباره معرفی کردم خودم رو و گفتم که نگران انتظار هستم کجاست چیکار میکنه چرا باهام تماس نمیگره چرا تلفنش دست شماست ؟

جواب داد که ایران نیست دیگه تماس نگیر مزاحم نشو !!من شوهر دارم ،شوهرم میفهمه و برام بد میشه ،من خاله اش هستم .

گفتم خانوم من قصد مزاحمت برای شما رو ندارم  نگرانشم و این نگرانی منو از پا در میاره ،شما که خبر ندارین ماجرای منو انتظار رو نمیدونین دوستی ما واسه دیروز و امروز نیست بیشتر از یکسال طول کشیده و الان بیخبر رفته و اگر شما جای من باشید !!!نگران نمیشید

جواب داد که انتظار اشتباه کرده ،غلط کرده!!!!! با شما دوست شده  پیداست که آدم سمجی هستی

گفتم خاله شما هیچ شناختی از من ندارید و بهتون حق میدم که در باره ی من اینطوری فکر کنید  اما اینو بدونید که شما نسبت به من خیلی بدبین هستین  اما من هیچوقت نیت سوئی نداشتم و همیشه از صمیم قلب دوسش داشتم همونطوری که انتظار هم منو دوست داشت

از خاله خواهش کردم که هر چند وقت یه بار مسیج بدم و جویای احوال انتظار  باشم  خاله هم قبول کرد. تا اینجا خاله حرفی از شوهر کردن انتظار یا اینکه داره شوهر میکنه رو نزده بود

اما یه بار که مسیج دادم گفت شوهر کرده و دیگه نه مسیج بده نه زنگ بزن اگر اینبار مسیج بدی گوشی رو میدم به شوهرم

من هم در جواب گفتم خوب بهتر ،حداقل با یه مرد حرف میزنم  حداقل حسنش اینه که بهتر منو درک میکنه .برگشت در جواب گفت خیلی زرنگی گوشی رو بدم به شوهرم که باهاش حرف بزنی ،اونوقت آبروی انتظار بره !!!!!! گفتم چرا باید آبروی انتظار بره

خلاصه که با خاله میونمون شکر آب شده بود من هم دل خوشی ازش نداشتم ،چون قبلا که انتظار در مورد من با خاله حرف زده بود برگشته بود به انتظار گفته بود اگر یه نفر آدم رو دوست داشته باشه برنمیگرده به آدم بگه دوستت دارم !!!!!! و حسابی شستشوی مغزی داده بود  اون هم اومده بود میگفت :آره خاله اینطوری میگه

من هم خندم گرفته بود ،خوب اگه آدم یکی رو دوست داشته باشه ؟ بهش نمیگه دوستت دارم ؟ پس چی میگه میگه دوستت ندارم ؟ سر کاری ؟

چند باری هم با خاله درگیری لفظی داشتیم که برگشته بود به من گفته بود عشق تو پوچ و تو خالیه هر چی فکر میکنم میبینم تو عاشق نیستی !!!  من هم جوابشو دادم  و گفتم شما فقط بدبینی همین ،فکر میکرد که من مخ انتظارو زدم و از این حرفا

دیگه خبر نداشت که این انتظار بود که چهار ماه تمام واسه من عاشقانه مینوشت  که آی فریاد هوار  عاشقت هستمو نمیدانم تو کیستی و کاش میدیدمت و عاشقانه های دیگه  اونم بعد از اینکه خودش درخواست دوستی منو نپذیرفته بود و من هم  رفته بودم پی کار خودم

و ادامه داستان در قسمت بعد........

سه شنبه 9 مهر 1392 - 11:42:13 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://deldar55.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 22 مهر 1392   9:09:08 PM

تشکر میکنم از همه ی عزیزانم  که  با نظر هاشون و مطالب زیبایی که نوشتن موجب دلگرمی بنده بودن بانو ژیلا ،بانو زهرا ،آقا نادر و بانو نیلوفر از همتون تشکر میکنم

http://zakhmiedel.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 10 مهر 1392   5:24:24 AM

آدم ها از یه جا توی زندگیت پیدا میشن که حتی فکرشو هم نمیکنی، از همان جا که گم میشن،تعدادشان هم کم نیست، هی می آیند و هی می روند، اما این تویی که توی آمدن یکی شان گیر می کنی، و وای به حالت اگر که فقط او آمده باشد سلامی بکند و برود!

----------------------------

ممنون از حضورتون در وبلاگم

http://donyayeman.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 9 مهر 1392   9:34:09 PM

دردم این نیست که او عاشق نیست ...دردم این است که با این همه سردی من چرا دلتنگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آمار وبلاگ

29396 بازدید

7 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

154 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements