×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت چهاردهم :شروع نامهربونیها

تعطیلات نوروز بود رفته بود خونه ی اقوامش ،بهش زنگ زدم گوشی رو برداشت ،صدا شبهات داشت ،اما صدای انتظار نبود  ،کمی که صحبت کردیم خودشو معرفی کرد ،یکی از خواهر بود :لیلیان

،سلام و احوال پرسی و تبریک سال نو، اولین بار بود که با یکی از اعضای خانوادش صحبت میکردم چون قبل از اون به مدت چند ماه تو سایت در ارتباط بودیم ،خیلی خوشحال بودم که باهاش صحبت کردم

بعد از احوال پرسی بی مقدمه برگشت گفت :امیر ،گفتم بله

گفت: خواهرم میخواد ولت کنه ...... چقدر از شنیدن این جمله بهم ریختم گفتم چرا ؟ مگه چی شده ؟ گفت نمیدونم ،فقط به من گفت که میخواد ولت کنه

من هم از لیلیان گله کردم ،که تو اولین تماسی که داشتیم چرا بی مقدمه این خبر و بهم دادی ،.....شنیدنش برام آسون نبود خیلی بهم ریختم

گذشت و دوباره تماس گرفتم و با خود انتظار صحبت کردم که چرا به لیلیان این حرفو زدی ،اصلا انتظار شنیدن این حرفو نداشتم

جواب قانع کننده ای نداد و گفت فقط میخوام از این به بعد فقط تو سایت باهات در ارتباط باشم ،برای من هم قبول کردن این موضوع خیلی سخت بود و نمی تونستم قبول کنم ،گفتم باشه قبول اما با دلتنگیها چیکار کنم ؟ وقتی دلتنگت میشم چیکار کنم

یه چند روزی گذشت و از سفر برگشت ،تماس گرفت ،مضطرب بود ،گفت اگر هر کسی تو سایت پیغام داد و از ما چیزی پرسید جواب نده .و به هیچکدوم از خواهرا پیغامی نده .هر چی علتش رو پرسیدم جواب نداد گفت احتمالا شاید تو هم حک بشی

..................

دوشنبه 4 شهریور 1392 - 8:04:28 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

29420 بازدید

31 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

178 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements