قسمت دوم: ادامه داستان ....
و ادامه داستان ....
بعد از یه مدت که سایت نیومدم حدود 20 روزی میشد، اومدم و دیدم چند پیغام و کارت برام فرستاده یکی یکی خوندم زیبا نوشته بود
اما متوجه نشدم که مخاطبش من هستم ،فکر کردم نوشته هاشو برام فرستاده تا بخونم .چه دلیلی داشت زنی که پیشنهاد دوستی من رو رد کرده بیاد و برای من بنویسه
و اما اولین پیامی که فرستاده بود
سپیده که سر بزند ،در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید ،مانند
گلی که در بهار روئیده ،پس
به نام زندگی ،هرگز مگو:هرگز
و اما پیغام دوم :شعر شهریار در سوگ صبا بود
نه گمان دارم که رفتی و خاموش شدی
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
و الی ...آخر
پیام بعدی رنگ و بوی دیگری داشت
دلتنگ دلتنگم و راه فراری نیست از این دلتنگی ....بار زندگی بر دوشم سنگین و آوای نا امیدیم بلند،پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب
اینجا تاریک تاریک است ...شمع امیدم از اشکهایم خیس و به هیچ
حیله ای دیگر روشن نمیگردد،اینجا تاریک تاریک است
مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر،مرا که بر بامی بلند ننشستم و ستاره ای از آسمان نچیدم
مرا که به هر نقطه ی خاکی که پا نهادن باید ازدلبستگی ها دل میبریدم
مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر
که اینجا دیگر جای من نیست
و این قلبی که در سینه میتپد ،دیگر قلب من نیست
بله خیلی زیبا نوشته بود اما تا اینجا من متوجه نبودم که از نوشته هاش منظوری داره ،یادم نیست که پیغامی بهش دادم یا نه ،اما فکر میکنم بهش پیغام دادم و گفتم که زیبا نوشته از پروفایلم خارج شدم و دوباره مسائلی پیش اومد که درگیر بودم و اصلا فرصت اومدن به نت رو نداشتم اینبار شاید حدود 2ماه طول کشید که بیام سایت ناگفته نماند بعدها که با هم آشنا شدیم و من فهمیدم این پیامها و پیامهای بعدی رو که در وبلاگ بعدی خواهم گفت رو برای من نوشته چقدر متاسف شدم و بارها ازش عذر خواهی کردم که چقدر دیر فهمیدم اما ای دل غافل خبر نداشتم که چه خواهد شد و به کجا خواهد رسید
جمعه 28 تیر 1392 - 11:53:43 PM