تلفنم زنگ خورد شماره آشنا نبود
جواب دادم ،صدا آشنا بود .خودش بود
انتظار
وای خدای من ،باورم نمیشد .نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بعد از هشت ماه چشم انتظاری و فراق ،هشت ماه دلواپسی و نگرانی ،بعد از هشت ماه دلتنگی ،چه شبهایی که تا نیمه های شب بیدار بودم و بیادش اشک ریختم ،باورم نمیشد که دوباره دارم صدای عشقم رو میشنوم ،تپش قلبم رو احساس میکردم .
سلام عزیزم خوبی
سلام حالت خوبه؟
خوبم ؟ خیلی ...
وقتی صدای تو رو بشنوم مگه میتونم خوب نباشم ؟
چه خبر ؟
سلامتی، فقط دلتنگی و دلواپسی
نگرانی برای چی ؟
همش دلواپسی
دیگه از این به بعد دلواپسی نداریم
الهی قربونت برم .....
نمیخواد قربونم بری ،اخلاقت درست کن
اخلاقم ؟؟؟،،،!!!!!!!
مگه اخلاقم چشه ؟
نمیخوام الان دعوات کنم ،،،
دعوام کنی ؟ بابت چی ؟
چرا به همراه اولم زنگ زدی ؟
مگه نگفته بودم تحت هیچ شرایطی ،به تلفن همرا اولم زنگ نزنی ؟
مگه نگفته بودم
حتی اگه من مردم ،هم، زنگ نزن ؟؟؟
دعوام کنی ؟ که چرا به همراهت زنگ زدم ؟بعد از هشت ماه اومدی میخوای
خوب دلواپست بودم ،بهم حق حق نمیدی ؟
چرا ،اما نباید زنگ میزدی
خیلی نظرشون بهت مثبت بود ،حالا ازت یه هیولا ساختن ..
اونی که تلفنم دستش بود ،خیلی عصبانیه ،خوبه چیزی بهت نگفته
نگفته ؟؟؟؟ !!!!! تا دلت بخواد ...
خوب عزیزم کجایی دلم برات یه ذره شده
میخوام ببینمت
بهت گفتم اخلاقت درست کن ،دیدن نداریم
اگه منو میخوای ،دیدن در کار نیست فقط تلفنی با هم صحبت
میکنیم
باشه عزیزم
خوب کاری نداری ؟ میخوام تلفنو قطع کنم
خداحافظ
بعد از هشت ماه بیخبری و چشم انتظاری ،اومده و طلب کار هم هست که چرا به تلفنم زنگ زدی ؟؟؟
ادمه داستان در قسمت بیست و سوم
salam amir xan man montazere baghiyeye dastanetun hastam,chera dg edameh nemidin?????????????
سلام من داستانتونو از اول خونم. اینایی که نوشتین واقعیه؟؟ واسه الانه یا خیلی وقت پیش ها ؟؟
عرض سلام ،ادب و احترام خدمت همه ی دوستان عزیز
بانو نیلوفر ،بانو ژیلا و همه ی عزیزانی که با نظراتشون باعث دلگرمی بنده بودن خط به خط این وبلاگ کلمه به کلمه برای من پر بوده از درد پر بوده از غم و آه
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این میکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
سلام بانو زهرا ممنونم که به وبلاگم سر میزنید
و تشکر از شعر بسیار زیبایی که نوشتین
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
قسمت بیست و یکم وادامه ی ماجراهای فراق
قسمت بیستم و ادامه ی ماجرا های فراق
29404 بازدید
15 بازدید امروز
108 بازدید دیروز
162 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian