×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت بیست و چهارم

یک ماه از برگشتنش میگذشت ،همونطور که در قسمت قبلی توضیح دادم ،توجهی بهم نداشت ،و تحمل این وضعیت برام غیر قابل تحمل بود ،زمانی که نبود، و رفته بود سفر و ازش بیخبر بودم، یه جور عذاب میکشیدم ،وقتی هم که برگشت یه جور دیگه ،دلتنگش بودم نزدیک به یکسال میشد که ندیده بودمش و این برای من خیلی سخت بود ،چون از صمیم قلبم دوسش میداشتم

ازش میپرسیدم که چرا باهام اینطوری برخورد میکنی ،جواب درست و حسابی نمیداد و تنها جوابش این بود :که ،من اینطوری ام یا تحمل کن یا برو دنبال فرد مورد علاقه ات ،و این حرفش برام از هر توهینی سنگین تر بود ،نمی فهمید که من فقط او رو دوست میدارم و با اینکه این همه نامهربونی در حقم کرده و یکساله ندیدمش بازم دوسش دارم

یه روز بهش مسیج دادم و گفتم تکلیف منو روشن کن یه دلیل منطقی بیار واسه اینهمه بی تفاوتی و بی توجهی ،چی شد اون عاشقانه ها و عشقی که اینهمه دنبالش بودی ؟ بهش گفتم اگه تا آخر شب جوابمو دادی و دلیل آوردی میخوامت ،اما اگه دیگه جوابمو ندادی دیگه نه من نه تو

تا آخر شب منتظر موندم اما جواب نداد ،فرداش بهش مسیج دادم یکم بگو مگو کردیم میشه گفت که دعوامون شد ،یکی دو روزی گذشت ،احساس دلتنگی عجیبی داشتم و به خودم گفتم: این چه غلطی بود که من کردم چرا بهش اینطوری گفتم و خواستم که تمومش کنم ،برای من دل کندن ازش آسون نیست چطور میتونم ازش دل بکنم دوباره بهش مسیج دادم و گفتم نمیتونم ازت دل بکنم دوستت دارم

تماس گرفتم جواب تلفنم رو داد کمی باهم صحبت کردیم و گفتم بهم قول بده که دیگه هیچوقت تنهام نمیزاری،قبول کرد و گفت تنهات نمیزارم ،یه مدتی گذشت منتظر روز تولدش بودم تا روز تولدش رو بهش تبریک بگم و شاید بهانه ای بشه برای دیدنش ، پیش خودم میگفتم چاره ای نیست میسوزم و میسازم اما عشقم رو از دست نمیدم ،اما از طرفی دلتنگی امانم رو بریده بود، و او هر روز که میگذشت سرد میشد و بی توجه

بهش گفتم میخوام با خوانوادت صحبت کنم ،پیش خودم فکر کردم که شاید خانوادش مخالفتی دارن و او حرفی بهم نمیزنه ،و چند تا پیشنهاد بهش دادم و راه حل که یکمی از مشکلاتمون رو کم کنه .

عصبانی شد و گفت دیگه نه بهم زنگ بزن نه مسیج بده

دوباره اوضاع خراب شد گوشیش رو خاموش کرده بود و گاهگاهی روشن میکرد من هم مسیج میدادم ، چند روز گذشت و بهم زنگ زد اما تا من گوشیرو بردارم قطع شد ،زنگ زدم خاموش بود ،از اینکه تماس گرفته بود خیلی خوشحال بودم

یکی دو ساعت بعد زنگ زد :خیلی عصبانی

سلام کردم

ج:سلام و زهر مار

دوباره سلام کردم طوری شده انتظار ؟؟

ج:به تو مربوط نیست

مگه من به تو نگفتم دیگه نه زنگ بزن

نه مسیج بده ؟؟؟ چرا زنگ زدی ؟؟

پیش خودم گفتم خدایا چه اتفاقی افتاده چرا باهام اینطوری حرف میزنه آخه خیلی به ادب و نزاکت مقید بود به نظر میومد گوشی رو آیفون بود و افراد دیگری هم اونجا حضور داشتن

ادامه داد :مگه خاله به تو نگفته بود که من شوهر کردم ؟؟؟؟

این حرفو که زد همه ی وجودم شکست خورد شد ،خدایا ؟ چی داره میگه این زن ؟؟؟؟شوهر کرده ؟؟؟؟ اگه شوهر کرده پس چرا یک ماه و بیشتره که داره با من تلفنی صحبت میکنه ؟؟ چرا دوباره پیام عاشقانه فرستاده ؟؟؟ اگه شوهر کرده پس چرا خاله تو آخرین حرفش برگشت به من گفت :انتظار داره بر میگرده ،خبر مرگش بزار بیاد یا تو رو انتخاب میکنه یا ما رو ؟

اگر شوهر کرده پس چرا نیومده با صداقت به من بگه موضوع رو و چرا رابطه اش رو با من ادامه داده ؟؟؟

اینها همه ی اون سوالهایی بود که از ذهن من میگذشت در چند ثانیه بعد از اینکه این حرفو به من زد

ادامه داد :به حالت سوالی ازم پرسید ،من آخرین بار کی تو رو دیدم ؟؟؟ در بین افرادی که در اون جمع و اون محاکمه ی ظالمانه حظور داشتن ،یک طرف من بودم ،من دلشکسته و عاشق ،من دیوانه ای که مثل دیوانه ها تو کوچه و خهیابونهای شهر هر جا که خاطره ای ازش داشتم قدم میزدم و اشک میریختم ،من عاشقی که بجز صداقت و یک عشق پاک و خالص و صمیمانه هیچ چیز دیگری نداشتم تو این دل وامونده ی خودم

و طرف دیگر انتظار بود و اطرافیانش که نمیدونم چه کسانی تو اون جمع حظور داشتن

دوباره پرسید : من آخرین بار کی تو رو دیدم ؟

خدایا چی جواب بدم ؟ چی بگم

حقیقت رو گفتم : عید همین امسال این موضوع و این مکالمه برمیگرده به دی ماه 1391

در همین حین بود که یکی گوشی رو ازش گرفت ،یه آقایی بود : این آخرین بار کی تو رو دیده ؟

گفتم شما ؟

ج: من شوهرش هستم

گفتم شوهرش ؟

الله اکبر ،خدایا چی دارم میشنوم خدایا این آقا کیه ؟ شما کی با هم ازدواج کردین ؟ تو واقعا شوهرش هستی ؟ ،دوباره پرسید این زن تو رو آخرین بار کی دیده ؟

جواب دادم عید همین امسال ،از اونطرف صدای انتظار میومد عید امسال نبود عید پارسال بود

از اونطرف اون بی مروت نامرد شروع کرد به فحش دادن و تهدید کردن ،من از کسی فحش نشنیدم تا حالا اما بخاطر این خانوم دوبار فحش شنیدم یکبار از این شوهر دروغین

و یک بار هم از یه نامرد بی مروتی که مزاحمش بود و این موضوع یه داستان طولانی داره که حوصله ی توضیح دادنش رو ندارم

زشت ترین و رکیک ترین فحشها رو شنیدم ،از طرفی ملاحظه ی انتظار رو کردم زنی که عشقم بود ،پیش خودم گفتم شاید ، واقعا شوهر کرده ،و نتونسته موضوع رو به من بگه

هیچ حرفی نزدم ،گفتم من هر چی بگم برای انتظار مشکلات درست میشه و این مرد که ادعای همسری انتظار رو میکنه نسبت به انتظار بدبین میشه و براش مشکلاتی بوجود میاد

و اون نامرد به فحش دادن و تهدید کردنش ادامه میداد ،که تا فردا ظهر پیدات میکنم ،آدرس بده میخوام بیام محلتون قمه و غداره میارم میکشم

گفتم لازم نیست شما زحمت بکشی من خودم میام ،منو از قمه و غداره نترسون من ترسی از این چیزا ندارم ،من تک و تنها تو شهر غریب جلو لاتها و غداره کشها وایسادم و کم نیاوردم حالا تو جوجه فوکلی که صدات شبیه دختراست میخوای منو از غداره بترسونی !!!

بهش گفتم من میام که باهات حرف بزنم من هیچ کار خطایی نکرم که بخوام بترسم هر کجا بگی میام، قانون، محکمه، حتی تو خونتون میام در حضور پدر و مادرش حرفامو میزنم من هیچ کار خطایی نکردم که ترس و واهمه ای داشته باشم

باهاش تو یه مکان عمومی قرار گذاشتم ،گفت نه من اونجا نمیام من که نمیتونم اونجا کاری بکنم ؟ گفتم بیا قمه و غداره ی خودتم بیار ،من برای دعوا نمیام بیا حرفای منو بشنو ،تو چی میدونی از من ،چه شناختی از من داری که میخوای با قمه و غداره به جنگ من بیای ،بیا حرفامو بشنو اگر قانع نشدی غدارتو بزار رو گلوی من گوشت تا گوشت ببر نامردم اگه دستت رو بگیرم

بهش گفتم با شماره ی خودت زنگ بزن تا شمارتو داشته باشم ،رفتم سر قرار دیدم خبری نشد ،کسی تماس نگرفت ،مسیج دادم به شماره انتظار ،گفتم به اون شوهر غداره کش ات بگو بیاد من اومدم سر قرار منتظرش هستم. جواب داد ،که من اونجا نمیام بیا تو خیابون، بهش گفتم فلان خیابون وایسادم

اما بازهم خبری نشد ،نزدیک به یک ساعت ایستادم و دوباره زنگ زدم به انتظار ،تلفن رو جواب داد گفتم :شوهرت کجاست چرا نمیاد ؟ من تو خیابونم

در جواب گفت :رفته بیرون ،میخوای خون ریخته بشه؟ دست از سرم بردار ،بهش گفتم: که  تو دیگه زنگ نمیزنی ،و اونم دیگه بیخیال شد

گفتم انتظار دستت درد نکنه من بخاطر تو دوبار فحش شنیدم ،یکبارش از اون مزاحم بی مروتت فحش شنیدم ،اون موقع برام سخت نبود چون برای دفاع از عشقم حاضر بودم جونم رو هم فدا کنم ،اما اینبار در حضور تو و از شوهر دروغینت فحش شنیدم

،اونهمه  عاشقانه،و ادعای عشق و دوست داشتن ،آخرش همین بود خانوم انتظار ؟ مگه من چه بدی در حق تو کردم که مستحق رفتاری ایچنین ظالمانه و به دور از ادب و مروت بودم ؟

هزار بار ازت خواستم و گفتم : اگر به هر دلیلی منو نمیخوای بیا و رودر رو بهم بگو بیا و تو چشمام نگاه کن و بگو نمیخوامت ،تا من برم پی کار خودم برم با درد خودم بمیرم

خانوادت مخالف بودن ؟ خوب میگفتی خانوادم مخالفت دارن ،یا من اونها رو قانع میکردم یا اونها منو

مگر من از تو چی خواستم ،مگه تو چشمای من چی دیدی ؟ بجز عشق و یک نگاه پاک و معصوم ؟

مگر من از تو چی خواستم ؟

بهت گفتم : فرض رو بر این میزاریم که تو قصد داشتی انتقام دیگران رو از من بگیری ،انتقام اون کس یا کسانی که دلت رو شکوندن

باشه قبول ،انتقام گرفتی ،رفتی و من موندم و یه دنیا تنهایی و غم، من موندم و این چشمای گریون ،من موندم و یه دل شکسته ،اما با همه ی این حرفا،من بازهم دوستت دارم مثل گذشته مثل همون روزهایی که با هم خوب بودیم حتی بیشتر از گذشته

همه ی این حرفا رو بهت زدم ،اما هیچ جوابی ندادی ،گفتم فرض که اصلا عشقی هم در کار نبوده و همهه ی  اینها از اول یه بازی بوده و بحث اتقام هم نبوده و من ، بازیچه ی تو بودم سرگرمی تو بودم ،اما من میبخشمت بیا فقط برای آخرین بار ببینمت و ازت خداحافظی کنم و تمومش کنیم

مگه من همه ی این حرفا رو به تو نزدم ؟

مگه همه ی احتمالات رودر نظر نگرفت و نگفتم ، تا تو راحت باشی در  هر صورتی برای تموم کردن رابطه ی عاشقانه ات با من، برای تموم  کردن این عشق که بهترین هدیه خداوند بود برای تو ؟؟؟

پس چه لزومی داشت که این بازی ناجوانمردانه رو طراحی کنی ؟ و گوشیت رو بدی به یه  نامرد بی مروت و بی ادب که به من بی حرمتی کنه ؟

والله قسم به عظمت و جلال خداوند قسم که نخواهم گذشت در روز قیامت از همه ی کسانی که تو رو در این ظلم یاری کردن ،والله قسم که هیچ انسانی در برابر خوبیهای یک فرد اینطور بی حرمتی نمیکنه ،من برای تو دریای مهربانی بودم و کوه صبر ،در برابر همه ی نامهربونیات

میخوام بدونم که الان خوشبختی ؟ میخوام بدونم تو و همه کسانی که تو اون جمع حظور داشتند و از من برای خودشون تو ذهن هاشون هیولایی ساخته بودن ،برای خوشبختی تو اینکارو کردن یعنی حاظر  حاظر شدن،که د به من بی حرمتی کنند

اما با همه ی ظلمی که تو در حق من کردی ،شبهای قدر سرم رو روی خاک گذاشتم بدرگاه خداوند ، و از خدا خواستم که تو هیچوقت اسیر نامرد نشی ،از خدا خواستم که برای انتقام ظلمی که تو در حق من کردی هیچوقت تو رو اسیر دست نامردان نکنه ،چون اسیر دست نامرد و بی مروت بودن درد سختیه

اما یک روز پشیمان خواهی شد و همه اون کسانی که تو رو در این ظلم یاری کردن خواهند فهمید که من برای تو از پدر مهربانتر ،و دلواپستر از مادر و رازدار تر از یک خواهر و غیور تر از یک برادر بودم .و تو برای من عشق بودی و بس

پنجشنبه 5 دی 1392 - 10:17:45 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://donyayeman.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 دی 1392   4:15:30 PM

بلاتکلیفی بدتر از هر دردیه.کاش اونی که می خواد بره رک و راست بگه که نمی خواد رابطه رو ادامه بده تا اینکه بازی در بیاره.

???

????????

ارسال پيام

شنبه 7 دی 1392   5:56:00 AM

 نخوندم ولى فکر کنم باحاله

http://zakhmiedel.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 6 دی 1392   12:26:20 AM

قصه نیست ٬ غصه یی  است . داستان نیست٬ حکایت است.حکایت یک شور٬یک آتش ،یک عشق...٬

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 5 دی 1392   11:31:33 PM

Likes 1

داستان قشنگیه.موفق باشید 

آمار وبلاگ

29402 بازدید

13 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

160 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements