تو این مدتی که باهم، خوب بودیم کم کم با خانوادش توی سایت آشنا شدم ،یه روز بهم گفت چرا خواهرام رو نمیاری تولیست دوستانت برو باهاشون صحبت کن پیام بده ،بهش گفتم من کمی خجالتی هستم ،گفت نه اصلا خجالت نکش ،خانوادم به انتخاب من احترام میزارن
هر روز به وبلاگش سر میزدم مطالبش رو میخوندم، توصیفنامه ها، پیامهایی که فرستاده بود وعاشقانه ها
خیلی غصه داشت ،غمگین بود همیشه غمی تو صورتش بود پشت اون چشمای عاشق دردی بود که احساسش میکردم و تمام سعی و تلاشم این بود ،که از غصه هاش کم کنم و همیشه باهاش مهربون بودم
دوستت دارم ،دوستت دارم شده بود تکیه کلامم .دلم میخواست روزی هزار بار بهش بگم دوستت دارم .چون دوستش داشتم .یه خاله ای داشت که ایشون در روزهای فراق ، نقش زیادی داشت ، در موردش در بخش فراق خواهم گفت ،بهش گفته بود اگر آدم کسی رو دوست داشته باشه، بهش نمیگه دوستت دارم !!!!! بهم گفت :آره خاله اینطوری میگه ،گفتم خوب بگه ،نظر ایشونه و من این حرف رو قبول ندارم .اما اینو بدون که من خیلی دوستت دارم
،همیشه بهم میگفت از وقتی با تو آشنا شدم، آرومم ،وقتی باهات صحبت میکنم، وقتی در کنارت هستم.
با همه ی غمی که تو چهرش پنهان بود، همیشه یه لبخندی به لب داشت ،ملیح همراه با شرم و حیا
او برای من عشق بود و من از صمیم قلب دوسش داشتم .بهش گفتم من تو رو واسه خودت میخوام نه آغوشت . اگر تا آخر عمر هم ،تو رو در آغوش نگیرم بازهم دوستت دارم ،برای ثابت کردن عشقم به تو که بدونی، چقدر دوستت دارم و دنبال هوا و هوس نیستم
و این داستان ادامه دارد
salam amir jan,bisabrane montazere ghesmat 10 dastanet hastam.
قسمت بیست و یکم وادامه ی ماجراهای فراق
قسمت بیستم و ادامه ی ماجرا های فراق
29398 بازدید
9 بازدید امروز
108 بازدید دیروز
156 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian