×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

وبلاگ من، قصه ی یه عشقه

بمان و در حق دلم عاشقی کن

× این وبلاگ، حکایت یه عشقه و عاشقانه هایی که او برایم نوشت و سرانجام این عشق و درد دلهایی که خواهم نوشت . دوست دارم بخوانیدو و قضاوت کنید و شاید یاد آوری خاطرات نه چندان دوری که فراموش کرده ای
×

آدرس وبلاگ من

deldar55.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/deldar55

قسمت بیست و سوم

با عرض سلام خدمت همه ی عزیزان .عذر خواهی میکنم بعلت وقفه ی طولانی بین قسمت بیست و دو، و بیست و سوم .واقعیتش اینقدر بازگو کردن این مطلب و  
اون خاطره ی تلخ ،(که میتونم بگم تلخ ترین خاطره ی زندگی ی من  بوده تا حالا، و هر وقت که به یادش  افتادم نفس کشیدن برام  سخت شد). آسون نیست  بارها اومدم اما نتونستم مطلبی بنوسم

بعد از هشت ماه برگشت و باهام تماس گرفت، که در قسمت قبلی اون مکالمه رو بصورت کامل توضیح دادم .قبل از اینکه بخوام مطلب جدیید رو بنویسم ،لازم میدونم که به این موضوع اشاره کنم
بعضی از آدمها نه تنها باری رو از رو دوش آدم بر نمیدارن ،بلکه نمک رو زخم هم میپاشن ،اینجا تو گوهر دشت به هیچکس تا حالا مدال افتخار ندادن ،کسی تا حالا از تو گوهردشت به شهرت جها نی دست نیافته
کسی از تو گوهر دشت به ثروت و مقامی نرسیده ،یا بخاطر وبلاگ نویسی لوح تقدیرش ندادن ،که من بخوام بیام اینجا دروغ بگم و مطالبی رو عنوان کنم که بخوام خواننده جذب کنم .،من کسی نیستم و هیچ ادعایی هم ندارم نه قلم خوبی دارم نه استعدادی برای نوشتن ،که بخوام خواننده جذب کنم ،همه عزیزانی که وبلاگم رو دنبال میکنند به بنده لطف دارن و مطالب دست و پا شکسته ی منو میخونند
و بنده ی حقیر و مورد لطف خودشون قرار میدن از همتون تشکر میکنم .والله قسم که بجز حقیقت ننوشته ام و نخواهم نوشت و هیچ مطلبی رو تغییر ندارم ،نه تنها مطلبی رو تغییر ندادم ،بلکه بسیاری از مطالب رو هم عنوان نکردم ،بالاخره مرد و غیرتش .اما افسوس که همیشه کارای دنیا بر عکسه !!!!
قسمت بیست و سوم
از اینکه صداش رو شنیده بودم ،حالا بگذریم از اینکه برخورد اولش بعد از هشت ماه ،!!! برخورد خوب و شایسته ای نبود ،خوشحال بودم ،مثل اینکه همه ی دنیا رو به من داده باشن ،خوشحال از اینکه حالش خوبه و اتفاقی براش نیافتاده ،با توجه به اینکه دلواپسی ها و نگرانی ها منو تا سر حد جنون و شاید هم مرگ پیش برده بود ،فقط خدا میدونه، و آگاهه از حال من ،که چی کشیدم و تنها خدا بین من و او قضاوت خواهد کرد
سر از پا نمیشناختم و شاد بودم .انگار که همه ی غصه های عالم رو از دلم زدوده باشن ،بعد از چند ساعت بهش میسج دادم و از احوالش جویا شدم ،هنوز ازش نپرسیدم کجا بودی و چرا تو این مدت هیچ سراغی ازم نگرفتی ،دیگه محتاط بودم و دست به عصا راه میرفتم که مبادایه موقع ازم برنجه ،و دوباره منو بیخبر بزاره ،البته اینو بگم من هیچوقت نرجوندمش و همیشه باهاش مهربون بودم
یکی دو روز بعد زنگ زدم اما جواب نداد ،یکی دوبار هم رد داد ،و گفت چه خبرته زنگ میزنی ،مسیج میدی ،شرایط ندارم صحبت کنم
من هم هروقت میخواستم تماس بگیرم مسیج میدادم که میتونی صحبت کنی ؟ و جواب این بود :نه ! یه روز مسیج دادم و گفتم میخوام باهات درد و دل کنم ،میخوام با عشقم درد و دل کنم ،با زنی که یه تار موشو با دنیایی عوض نمیکنم ،زنی که تمام فکر و ذکر منه همه ی هستی ی منه ،زنی که جونم براش در میاد ،زنی که واسه دیدنش اونم در حدی که بیاد و از کنارم رد بشه و من فقط از دور ببینمش ،التماس کردم، گریه کردم ،وای خدای من اگر اونقدری که اونو دوست داشتم به تو عشق میورزیدم نمیدونم تو برام چه کار میکردی .
جواب داد: درد و دل کن ، من هم از غصه هام گفتم از گریاهای شبانه از گریه های غریبانه از اینکه مردم و زنده شدم .از اینگه وقتی دلتنگش میشدم بی رمق میافتادم و از غصه تا ساعت ها نای برخواستن نداشتم تپش قلبم رو احساس میکردم اونقدر سنگین ضربه میزد که انگار میخواست از جا کنده بشه
همه ی درد و دلهامو گفتم ،در جواب گفت :لازم نبود اینهمه خودت رو اذیت بدی (قابل توجه اونهایی که خودشون رو پشت نقاب پنهان کردن )
گفتم همین ؟ خیلی آروم شدم.ممنون از محبت و از دلداریت ... گفتم اگر میخوای که خودم رو اذیت ندم !!!! بگو که دوستم داری بگو که همه ی اون عاشقانه ها دروغ نبود بگو که با احساسم بازی نکردی ... در جواب گفت :اگه دوستت نداشتم باهات در ارتباط نبودم !!!! خندم میگیره بخدا چه، دوست داشتنی ... اینهمه دوست داشتن اصلا در باورم نمی گنجه ،اینهمه منو دوست داره ،چقدر من قدر نشناس بودم که قدر محبت های این خانوم مهربان رو ندونستم
اوضاع به همین منوال میگذشت و هر روز بی توجهی ها بیشتر و بیشتر میشد ،حدود یک ماه طول کشید این اوضاع، و تو این مدت سه یا چهار بار باهاش تماس داشتم اونم مختصر و کوتاه دلم پر میزد واسه دیدنش اما جرات نمیکردم حرفی از دیدن بزنم ،خدایا یه آدم چقدر میتونه سنگدل باشه ،اونم چه کسی ،کسی که ادعای عشق میکرد ، آخه بی مروت، این تو بودی که چهارماه تمام پیغام عاشقانه میدادی و هروز دم از عشق میزدی
آخه من که رفته بودم پی کار خودم کاری به کار تو نداشتم ،بعد از اینکه پیشنهاد دوستی منو رد کردی .... این تو بودی که میگفتی عاشقی ؟ پس چی شد معنای عشق این بود (قسمت اول تا پنجم داستان ) البته ناگفته نماند تو این مدت یک ماه بعد از برگشتنش هم پیغام عاشقانه میداد ،حوا، هم که دلش بگیره خدا هم که سیب بیاره دلش فقط آغوش آدم رو میخواد و بس و عاشقانه های دیگه که همه رو پاک کردم از گوشیم .
دوستان گلم منو ببخشید سعی میکنم دیگه بین مطالبم فاصله نیافته و این قصه رو تمومش کنم قسمت بیست و چهارم قسمت پایانی داستانه و قسمت بیست و پنجم رو اختصاص خواهم داد به خواهران مهربانی که همگی داعیه عشق داشتند و الان هم تو همین سایت با نامهای مختلف فعالیت دارند از همین جا سلام و عرض ادب دارم خدمتت خواهر لیلیان خواهر پاییز مهربان خواهر تینا و الهه ی عشق و عاشقی : خانوم انتظاراسدی

شنبه 23 آذر 1392 - 1:40:08 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://donyayeman.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 25 آذر 1392   7:13:15 AM

بهانه ای برای رفتن

پیدا خواهد کرد

پای کسی که...

با دلش نیامده بود

http://zakhmiedel.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 23 آذر 1392   3:27:37 PM

نگاه هایمان ” هرزه
آغوش هایمان ” هوس
قول هایمان ” بی اعتبار
حرف هایمان ” ناخالص
عشق هایمان ” پوشالی
محبت هایمان ” قلابی
خوبی هایمان ” تظاهر
دیدارهایمان ” تفاخر
صورتها "پر رنگ "
سیرتها " بیرنگ"
شعار بدون ” عمل
قضاوت بدون ” عدل
و ...
در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟!!!

آمار وبلاگ

29411 بازدید

22 بازدید امروز

108 بازدید دیروز

169 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements